پرچینهای تنهایی

فرصتی برای بودن

پرچینهای تنهایی

فرصتی برای بودن

ایران

 

حوصله از خمیازه ام که سر می رود  

ستاره های مردم را می شمارم  

می خوانم  

با صدایی که خودم هنوز نشنیده ام  

تو بیدار می شوی  

سراغ چمدانت را می گیری  

دلت دنبال هزار هزار سایه های رفته پرمی کشد  

تو اینجا را دوست نداری  

اینجا سرزمین جادو شده ؛ایران است  

من اینجا را دوست دارم  

سرزمین خستگیهای تکراری  

دیار زنده های سرگردان  

روزهای چهار رنگ فصل فصل  

...نفرین همه را میگیرد  

تو خودت را در خواب غرق میکنی  

من دلم میترسد  

ودیگر آواز نمی خواند