حوصله از خمیازه ام که سر می رود
ستاره های مردم را می شمارم
می خوانم
با صدایی که خودم هنوز نشنیده ام
تو بیدار می شوی
سراغ چمدانت را می گیری
دلت دنبال هزار هزار سایه های رفته پرمی کشد
تو اینجا را دوست نداری
اینجا سرزمین جادو شده ؛ایران است
من اینجا را دوست دارم
سرزمین خستگیهای تکراری
دیار زنده های سرگردان
روزهای چهار رنگ فصل فصل
...نفرین همه را میگیرد
تو خودت را در خواب غرق میکنی
من دلم میترسد
ودیگر آواز نمی خواند
قهرم ...
به فریاد نزدیکتر ، از رنگ دورتر ، به نفرین شبیه تر
قهرم ،
اسمم؟
سپیده؟ ستاره؟ گل بود؟ شبنم ؟
شب بود
خطوط روزنامه پر از پارازیت شد
کتابها هم که قطع شدند
خون...
فشار خونم افتاد،زیر پا ،له شد
و این روزها برای آمدنمان فرش قرمز می اندازند
.
.
.
.
بگرد...
لابه لای پاییزهای بایگانی شده
زیر خوابهای پریشان.
آرزوهای رسیده وکال
وشاید
دود سیگار
سیگارهای نکشیده و ته کشیده
نگرد..
زندگی شاید...
روزمرگی های مزخرف پوچ
مستی شباویزها
فالهای خالی بی قهوه
یا معشوقه های جامانده
در سده هشت...
بر دنیا قفلی از هیچ زده ای
تا باد هم دعاهایم را برای خدا نبرد
صدای سرفه های خشک را میشنوی
دیر گاهیست نفسهای زندگی تنگ است
این کهنه پاره ها را نمی پوشم
من بزرگ شده ام
لباسهای کودکیها برایم تنگ اند
- چه سود؟!
جاده ها را گشاد کرده اند
کسی اجازه عبور ندارد !!
پنجره به غبار نشسته زمستان
زمزمه نسیم اغواگر
آفتاب، به روی برفهای احساس
اکنون لبخند معصومانه جوانه ها
درختان ، دعوتنامه زندگی فرستاده اند
غم باید چمدانش را ببندد
حتی اگر نخواهد...
(سال نو رو به همه دوستای خوبم تبریک میگم . با آرزوی بهترینها .)
این قابهای خالی ،
پر از آرزوهایی که ...
پر از ستاره هایی که ...
این یکی:عصر آن روز بهاری،زیر آن درخت بید
آن دیگری:تولد یک سالگیمان
بعدی:عطر نفسهایت
کناریش:عشق،عادت،انتظار
پشت آن یکی: ...
باز می گویند قابهای خالی!
ولی ندیده ای...
این یک قاب هنوز هم خالیست!
برای تصویری که ندارمش؟؟!!
باز ٬ سیزده خوش یمن.
عجیب است٬
هوای ابری و شادیِ همیشگی ام
پاییز فصل زندگی٬
و به کرات کلاغها خوش خبر
چه آواز گوش نوازی.
عجیب است
بی معشوق عاشقم
و در این دوباره های حبس رها.
خاطره انگیزند ٬
زوزه های شبانه گرگها
و ترسی دلچسب در تاریکی .
-بگذار ببینم ...
چه روزی به دنیا آمدم ؟
مثل آن دیگری ها
۲۱ روز بعد از تیر ماه بود !؟! ؟
ثانیه ها ٬
مُنادیان انتظار .
صبوریَم ٬
مستعمل سالها .
نیامدنت ٬
ثانیه ها را کُشت و صبوریم کهنه شد.
پنجره ای رو به آسما ن.
پرده هایی همیشه کشیده .
خورشید٬
فردا باز هم می آید.
او ٬
هر روز ٬
صبور تر...
می تابد .
تا تو پرده های اتاقت ر ا
کنار بزنی.
زمستان٬
همیشه سرد
با آواز گنجشکها
روی شاخه های خشکش ٬
چه بی رحمانه
تمامییت عشق را
به رخم می کشد ...
دیروز هایم را در پستوهای خانه پدر بزرگ گم کرده ام !
و معلم می گفت : برای فردا فعل خواهد می آید...
راستی امروز ، دیروز بود یا فردا؟
آسمان هم بغض کرده بود .
دلم برای صدای هق هق گریه هایش تنگ شده ،
او هم از غرور نمی بارد !
تا زیر آن که راه می روی دردهایت دیده نشود.
اشک حرام است ! فریاد ممنوع!
باید بمانی ، بروی وشاید ، شاید
شاید بخندی !
راه هنوز هم ادامه دارد
شاید آسمان روزی ببارد ...